راهکارهای عملی جهت تشویق به نماز
یکی از حساس ترین مسائل تربیتی، تربیت دینی کودکان و نوجوانان است. از نظر اسلام این تربیت باید قبل از تولد شروع شده و از بعد از تولد در سنین کودکی و نوجوانی ادامه یابد. امام صادق(ع) می فرماید: «ما کودکان خود را از سن پنج سالگی به نماز، وا می داریم، شما نیز کودکان خود را از سن هفت سالگی، امر به نماز کنید.
جهت سنین(۱۲-۷) سالهها یا کودکان
۱- یاد دادن نماز به آنها.
۲- دادن جایزه به کودکان فقط به خاطر برگزاری نماز، اعم از مرتب خواندن، درست خواندن و به موقع خواندن نماز.
۳- بردن کودکان به مساجد و مراسم نماز توسط والدین که به صورت عادت در بیاید.
۴- راحت نمودن و راحت کردن نماز برای نمازگزار کودک.
۵- ارزش دادن و تشویق لفظی او در جمع دوستان و آشنایان.
جهت سنین(۱۹-۱۳) سالهها یا نوجوانان
۱- آشناکردن آنها به فواید نماز.
۲- تبلیغ عملی(پدر و مادرو سایر بزرگان خودشان می بایست نماز خوان باشند).
۳- تفهیم این امر به نوجوان که نماز وظیفه یک مسلمان است و نشانه مسلمانی است.
۴- آشنا کردن با معنا و مفاهیم نماز.
۵- اصرار نکردن زیاد و عدم تکرار، که در غیر این صورت نتیجه معکوس خواهد داشت. زیرا پرگویی و مکررگویی کسالت آور است.
۶- سفارش کردن به نماز با آرامش وبیان منطقی و مستدل برای اقامه نماز.
۷- ذکر دلیل و فلسفه برای تک تک ارکان و اذکار نمازو عدم القاء نماز به صورت آمرانه و کورکورانه.
۸- برگزاری مسابقات و در نظر گرفتن جوایز نفیس برای برندگان مسابقات نماز.
جهت سنین جوانی(۳۰-۲۰) ساله ها
1- ملموس کردن نتایج منفی و فواید نماز. مثلا ذکر موفقیت افرادی که نماز خوان هستند و یا عدم موفقیت افرادی که در عین حال نماز نمی خوانند.
۲- سعی در معرفی و پیدا کردن دوستان موفق برای جوان که اهل نماز نیز باشند، به ویژه اینکه الگو پذیری جوان از جوان اسانتر و بهتر است.
۳- نماز را به صورت عادت و سنت درآوردن.
۴- بیان فواید نماز از جمله ،ایجاد نمظم و برنامه، بهداشت جسمی و روانی، نوعی ورزش و امانتداری و .......
۵- القاء و اغناء این نکته که بهترین راه حل برای شکر گذاری ازخداوند اقامه نماز است.
۶- بیان حکمت و فلسفه و فایده نماز ازقول پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام.
۷- فراهم کردن امکانات برگذاری نماز مثل جا و سایر ملزومات.
۸- بهره گیری از زمان و مکان جهت تبلیغ نماز به نحو احسن
۹- سفارش به این نکته که نماز اوّل وقت مصونیت به همراه دارد.
۱۰- پیراسته کردن فضای مسجد و نمازخانه و .......
پدر عزيزم ما يك عمر اذان گفتيم اين بار ميخواهم نه يك بار بلكه صد بار فداي ماندن اين اذان شوم و به ستمكاران بگويم ما ميميريم اما الله اكبر و لا اله الا الله بايد زنده بماند، پدر عزيزم سيد بميرد
ولي الله اكبر در جهان طنين بيفكند، فرزند تو به خون غلطد چه عيبي دارد تا پدران از حسين سرور آزادگان درس مكتبداري و دينداري بياموزند و حداقل يك فرزند خود را فداي اسلام كنند.
خنده پروانه ها را توی باغ
پیش گلها زیر باران دیده ام
عطر آن پروانه ها را روز وشب
از گل گلدان خود بوئیده ام
پیش خود گفتم که با این غصه ها
می شود همسایه پروانه شد
می شود با بوی گلهای بهار
مثل مهمان وارد هر خانه شد
پیش خود گفتم که در هنگام صبح
می شود شاداب وپر احساس بود
می شود آرام وزیبا در سکوت
درد دل کرد وکنار یاس بود
باز کردم جا نمازی روی فرش
مثل یاس ومثل چشمه با وضو
روی فرشی از چمن خواندم نماز
با خدا کردم کمی هم گفتگو
برچسبها: نماز جبهه- نماز در جبهه-نماز - عکس نماز
داستان دختری که نماز نمی خواند
الله سبحانه و تعالی می فرماید:
{و هر کس از یاد من روی بگرداند زندگی تنگ و سختی خواهد داشت، و روز قیامت او را نابینا حشر خواهیم کرد}[۲].
برای عبرت گرفتن از داستان کسانی که توبه می کنند در این جا داستان دختری را ذکر می کنیم که غرق در لذت های دنیایی بود و از عبادت الله سبحانه و تعالی و نماز روی گردانده بود اما با این وجود خواهرش او را نصیحت می کرد و به یاد الله جل وعلا می انداخت.
سپس الله عز و جل او را به راه راست هدایت نمود راهی که به سعادت و خوشبختی ختم می شود و در آن آرامش و طمأنینه نهفته است.
بدون مقدمه شما را با صاحب داستان رها می کنم تا داستانش را تعریف کند؛ او می گوید:
چهره ی خواهرم شروع به رنگ پریدگی کرد، جسمش لاغر شد اما مثل همیشه قرآن کریم را تلاوت می کرد.
وقتی به دنبالش می گشتم او را در جای نمازش می یافتم یا درحال رکوع بود یا سجده و یا اینکه دستانش را به سوی آسمان بلند کرده بود؛ شب و روزش را اینگونه می گذراند حتی در دل شب، نه خسته می شد و نه کوتاهی می کرد.
از خودش می گوید: همیشه به دنبال خواندن مجله های هنرمندان بودم، کتاب های رمان و داستان می خواندم، فیلم نگاه می کردم و همیشه جلو تلوزیون می نشستم تا جایی که زبانزد همه شده بودم و مرا با این صفات می شناختند. واجباتم را کامل انجام نمی دادم، در خواندن نماز کوتاهی کردم.
می گوید: روزی پس از اینکه سه ساعت پشت سرهم به تماشای تلوزیون مشغول بودم آن را خاموش کردم، در همین لحظه صدای اذان از مسجد کنار خانه ی مان بلند شد، به سوی رختخوابم می رفتم که خواهرم مرا از مُصَلایش صدا زد، گفتم: بله، نورا چه می خواهی؟
با لحن تندی به من گفت: تا نماز صبح را نخواندی نخوابی.
گفتم: اووووه، هنوز یک ساعت تا نماز مانده، آن اذانی که شنیدی اذان اول بود.
با لحن محبت آمیزی دوباره صدایم زد، او همیشه این گونه بود حتی قبل از اینکه دچار این بیماری خطرناک شود و در رختخوابش بیفتد…
گفت: هناء! بیا کنارم بنشین. من که هیچ وقت نمی توانستم خواسته اش را رد کنم به سویش رفتم؛ می توانستم راستی و پاکی اش را حس کنم.
به او گفتم: چه می خواهی؟ گفت: بنشین. گفتم: ببین نشستم، بگو چه می خواهی؟
با صدای شیرین و دلنشینش خواند: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
{هر کسی مرگ را می چشد، و قطعا در روز قیامت مزد اعمال شما را، به کمال خواهند داد و هر کس را از آتش دور سازند و به بهشت داخل کنند به پیروزی دست یافته و این زندگی دنیا جز متاعی فریبنده نیست}[۳]،
لحظه ای سکوت کرد سپس از من پرسید: آیا به مرگ ایمان نداری؟! گفتم: بله ولی الله، آمرزنده و مهربان است.
گفت: آیا ایمان نداری که تو به خاطر تمام اعمال کوچک و بزرگی که انجام داده ای محاسبه می شوی؟! گفتم: بله، ولی الله، آمرزنده و مهربان است و عمر هم طولانی است.
گفت: خواهرکم! آیا از مرگ ناگهانی ترسی نداری؟! مگر هِند از تو کوچکتر نبود که در حادثه ی تصادف وفات کرد و فلانی و فلانی.
خواهرم! مرگ، سن و اندازه نمی شناسد، همه می دانند که مرگ، سبب معینی ندارد و وقت معینی هم نمی شناسد؛
{پس ناگهان در حالی که بی خبرند به سراغشان می آید}[۴].
جواب دادم: من از تاریکی می ترسم و تو الان من را از مرگ ترساندی، حالا چه گونه بخوابم؟! فکر می کردم تو می خواهی بگویی موافقی که همراه ما در تعطیلات به سفر بیایی.
با صدای گرفته ای که با شنیدنش قلبم به لرزه افتاد گفت: شاید امسال به سفر دوری بروم، به جای دیگری به مسافرت می روم! ای هناء! شاید.. ساکت شد سپس گفت: عمر به دست الله است.
با یکدیگر گریه کردیم، به فکر بیماری خطرناکش افتادم و اینکه دکترها به طور پنهانی به پدرم گفته بودند که این بیماری وقت زیادی برایش نگذاشته است؛ اما چه کسی خواهرم را باخبر کرده بود؟ یا شاید هم توقع چنین چیزی را داشت.
به من گفت: به چه چیزی فکر می کنی؟ آیا فکر می کنی من این چیزها را می گویم به خاطر اینکه مریضم! هرگز، شاید عمر من طولانی تر از انسان های سالم دیگر باشد، چه بسیار کسانی که سالم بودند و بدون هیچ بیماری ای مردند و چه بسیارند کسانی که مریض بودند اما سال های طولانی زندگی کردند؛ و تو! و تو تا چه زمانی زندگی خواهی کرد؟!
شاید بیست سال دیگر، شاید بیشتر، اما بعد از آن چی؟! بین ما هیچ فرقی وجود ندارد، همه خواهیم رفت و این دنیا را به سوی بهشت و یا به سوی جهنم ترک یم کنیم، آیا کلام الله یکتا را نشنیده ای:
{و هر کس را از آتش دور سازند و به بهشت داخل کنند به پیروزی دست یافته و این زندگی دنیا جز متاعی فریبنده نیست}[۵،]
گفتم: خواب خوشی داشته باشی و به سرعت به راه افتادم و صدایش را می شنیدم که می گفت: الله هدایتت کند، نمازت را فراموش نکن..
ساعت هشت صبح، صدای در اتاقم را شنیدم، این وقت بیدار شدنم نبود! صدای گریه و صحبت کردن به گوشم رسید، پروردگارا! چه شده است؟! به من گفتند: حال نورا بد شده و پدرت او را به بیمارستان برده است؛ گفتم: انا لله و انا الیه راجعون،
امسال سفری در کار نیست، باید امسال در خانه بنشینیم و انتظار طولانی ای بکشیم! ساعت یک ظهر تلفن خانه زنگ خورد، پدرم بود، گفت: الآن می توانید به ملاقاتش بیایید، سریع حرکت کنید.
به سمت بیمارستان به راه افتادیم، مادرم در راه مدام برایش دعا می کرد، زیرا او دختر نیکوکار و مطیعی بود، هیچ وقت ندیده بودم وقتش را هدر بدهد. وارد بیمارستان شدیم، صحنه های عجیبی وجود داشت؛ یکی ناله سر می داد دیگری درد می کشید، یکی فریاد می زد و دیگری را نگو… آیا خواهرم از اهل دنیا بود یا از اهل آخرت؟!
ارزش سلامتی را هیچ کسی جز کسانی که آن را از دست داده اند نمی داند! از پله ها بالا رفتیم، در اتاق مراقبت های ویژه – آی سی یو – بود. پرستار گفت: پس از بیهوشی الآن حالش بهتر است.
فقط به یک نفر اجازه ی داخل شدن می دادند. مادرم وارد اتاقش شد، از پشت پنجره به آن ها نگاه می کردم؛ چشمانش را می دیدم، به مادرم که کنارش ایستاده بود نگاه می کرد. مادرم بیرون آمد، نتوانست جلو گریه اش را بگیرد. سپس به من اجاره دادند که وارد شوم و گفتند نباید زیاد در پیشش بمانم.
رفتم داخل، گفتم: نورا! حالت چه طور است؟ دیشب حالت خوب بود، چه اتفاقی افتاد؟!
پس از اینکه دستم را فشرد گفت: الآن الحمدلله خوبم؛ گفتم: الحمدلله اما دستت سرد است!
کنار تختش نشستم، دستم را روی ساق پایش گذاشتم، دستم را کنار زد.. گفتم: ببخش اگر اذیت شدی.
گفت: نه هرگز، فقط به یاد کلام الله تعالی افتادم:
{و ساق های پا در هم پیچیده شوند. آن روز روز راندنش به سوی پروردگار توست}[۶].
گفت: هناء! باید برای من دعا کنی، شاید در چند روز آینده دیگر نباشم.
پس از شنیدن حرف هایش اشکی از چشمم افتاد و شروع کردم به گریه. نمی دانستم در کجا هستم، به گریه کردن ادامه دادم تا جایی که پدرم بیشتر از اینکه نگران نورا باشد نگران من بود. چون عادت نکرده بودند که من گریه کنم و گوشه گیر شوم، با غروب خورشید آن روز غمگین، سکوت طولانی ای در خانه ی مان حکفرما بود.
دختر خاله ام نزدم آمد سپس دختر عمه ام آمد.. همه چیز به طور سریع و پشت سرهم اتفاق افتاد، رفت و آمد در خانه ی مان زیاد شد، صداها درهم پیچیدند.. فقط یک چیز را فهمیدم: نورا وفات کرد، نورا وفات کرد! نمی توانستم تشخیص بدهم چه کسی آمده است و نمی دانستم چه می گویند، یا الله! من کجا هستم؟! چه اتفاقی دارد می افتد؟!
حتی نمی توانستم گریه کنم، بعد از آن به من خبر دادند که پدرم مرا نزد خواهرم برد تا با او وداع کنم و من او را بوسیدم، بعد از آن هیچ چیز را به یاد نمی آوردم مگر یک چیز:
زمانی که به سویش نگاه کردم دیدم که بر بستر مرگ دراز کشیده، کلامش را به یاد آوردم که می خواند:
{و ساق های پا در هم پیچیده شوند}
این جا بود که حقیقیت را دانستم! دانستم که او ..{آن روز روز راندنش به سوی پروردگار توست}.
آن شب به سمت مصلای تاریکش رفتم و در آنجا نشستم، نیمه ی دومم را به یاد آوردم، ما دو نفر دوقلو بودیم! به یادآوردم کسی را که با غم هایم شریک می شد، کسی که در سختی ها مرا همراهی می کرد، کسی را که برایم دعای خیر و هدایت می کرد، چه قدر گریه کردم زمانی که یادم افتاد برایم از مرگ، حساب و کتاب سخن می گفت.
پس از آن از کوتاهی کردن در نمازهایم خیلی پشیمان بودم، به خاطر روزهایی که از دستم رفته بود و وقتم را برای انجام گناهان سپری کرده بودم بسیار گریه کردم و افسوس خوردم؛ الله تعالی مرا هدایت نمود.
از الله سبحانه و تعالی می خواهیم که ما را به راه راست هدایت و بر آن ثابت قدم نگاه دارد و به ما اسلوب زیبایی برای دعوت به سوی حق عطا نماید.
اللهم ربنا آمین، یا رب العلمین!
برچسبها: داستان دختری که نماز نمیخواند - نماز - نماز نخواندن
شعر درباره نماز عاشورا در میادین جنگ توسط امام حسین(ع)
.jpg)
آفتاب گرم بر پهنای دشت
نیزههای داغ آتش مینشاند
دشت سوزان هم به چشم آسمان
پشتههای خاک خونین میفشاند
اصطکاک سنگ و سمّ اسب ها
صاعقه در صاعقه میآفرید
از فرود تیغها بر خودها
رعد و برقی سخت میآمد پدید
در دو صف رزم آوران سخت سر
نیزه بر کف، تیز تک میتاختند
گرمپو، تازان، رجز خوان، بیامان
ماهرانه تیر میانداختند
یک طرف توحید و پاکی و شرف
یک طرف شرک و پلیدی و گناه
یک طرف هفتاد و اندکی جان پاک
یک طرف از نابکاران یک سپاه
یک طرف خورشید عاشورا حسین
یک طرف سر دسته شب باوران
یک طرف بر ذروه فرزانگی
یک طرف در قعر پستی کافران
نعرهی مستانهی اردوی کفر
در غبار کربلا پیچیده بود
از صف ایمان ترنمهای عشق
در دل عرش خدا پیچیده بود
گرم میشد دم به دم آهنگ جنگ
شعلهی پیکار بالا میگرفت
نیزهها و تیرهای جان شکاف
در میان سینهها جا میگرفت
اندر آن هنگامهی خون و نبرد
با شتاب آمد کسی نزد امام
گفت: هنگام نماز است ای حسین!
شعلهور شد پیشوا از این پیام
نیزه و شمشیر را یکسو نهاد
عاشقانه بر سر سجاده شد
زیر باران و صفیر تیرها
رکعتان عشق را آماده شد
گفت تکبیری و در آن گیر و دار
گرم نجوی با خدای خویش شد
ما سوی اللّه را همه از یاد برد
در نمازی فارغ از تشویش شد
تا نماز خون بپا دارد امام
پیشمرگانش به صف اندر شدند
در مسیر بارش طوفان تیر
پیش پایش لاله گون پرپر شدند
از فراز آسمان آسیمه سر
جبرئیل آمد در آن صحرا فرود
در مصلّی بر مصلّی سجده کرد
بال رأفت بر سر پاکان گشود
چون حسین بن علی تکبیر گفت
آفرینش کرد بر او اقتدا
چشم خیل عرشیان مبهوت ماند
بر نماز آخر خون خدا
از قیام کربلا گویا هدف
با خدا راز و نیازی بوده است
زیر تیغ و تیر در صحرای خون
با وضوی خون نمازی بوده است
سبب عزت مادون نمازاست نماز
زینت درگه معبود، نماز است نماز
بینماز از نظر لطف خدا محروم است
آنچه کند خدا را ز تو خشنود نماز است نماز
به پیمبر چو خدا امر به معراج نمود
گفت: ای پیغمبر من! مقصد از معراج تو نماز است نماز
روز و شب، گریه کنی گر به حسین بن علی
شرط اول که دهد سود نماز است نماز
پیش سلطان، همه کس تحفه ی لایق ببرند
بهترین تحفه به معبود، نماز است نماز
ای که هی نعره ی "عجل بظهورک" می زنی
بهترین هدیه به موعود، نماز است نماز
نور عشق دل را به نور عشق صفا مي دهد نماز از خارزار شرك اگر بگذري به صدق تا بنگري جمال حقيقت ز معرفت پاي تو را ز قيد تعلق رها كند هر دم كه سر به سجده اخلاص مي نهي چون بشنوي صلاي مؤذن ، شتاب كن مشفق كاشاني |
برچسبها: شعر درباره ی نماز
نماز مانند لیمو شیرین است هرچه از اول وقت دورتر شود تلخ تر میشود هر که عادت به تاخیر نماز ها کرده است خود را برای تاخیر در امور زندگی اماده کند . تاخیر در ازدواج ، تاخیر در اشتغال ،تاخیر در تولد اولاد ، تاخیر در سلامتی ! هر قدر که امور نمازت منظم باشد امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد !
(آیت الله بهجت)
.: Weblog Themes By Pichak :.